خطوط گردنم
محوِ بازی نور و بینور بود
میساختش
میکشیدش
زیبایش میکرد
آن بالای زیرِ عشوههای سایه
را
به این سیاهیِ بیراهی
با همین باختم
خطوط محو خودم را فراموش کردم
مفتون خطوط بیتردید تو شدم
محوِ بازی نور و بینور بود
میساختش
میکشیدش
زیبایش میکرد
آن بالای زیرِ عشوههای سایه
را
به این سیاهیِ بیراهی
با همین باختم
خطوط محو خودم را فراموش کردم
مفتون خطوط بیتردید تو شدم
به م. برای جرات دوباره نوشتن:)