بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت


این وبلاگ به علت به ف.ا.ک رفتن نویسنده(کسی که آن را می نوشت) تعطیل شد.

دوستش داشتم.

طبل بزرگ زیر پای چپ 3


آخرش یاد گرفتند

سربازها را می گویم
یاد گرفتند
گام هایشان را  محکم فرود بیاورند
سرقدم ها تنظیم شد

فرمانده گفت خوب است!

سربازان لبخند زدند با آن که در نگاهشان هیچ چیز نبود

طبل بزرگ زیر پای چپ!

مارش نظامی طنین انداخت:
 

                              مرثیه ای برای یک رویا..

رفتند

طبل بزرگ زیر پای چپ 2

صدای نکره ای فریاد زد

سربازان تفنگ ها را بالا بردند

و قلب صدها کودک از دست هایشان به زمین افتاد

طبل بزرگ زیر پای چپ 1

به سربازان
وقتی به شهر ها باز گشتند بگویید

حیف که خون هزاران گنجشک بر دستانشان خشکیده است....