از چه این همه بی خانگی

مگرم مادری

از مادران مادران

به کولی دربه دری آغوش باخته بود

که عمرم
 طوفان واره
هرگز به جایی آرام نگرفت

خواب‌زده

همه بازمی‌گردند

جز ما
که انگار رفتن‌هایمان را هیچ بازگشتنی نیست
انگار که مرده‌ایم

وقتی نمرده‌ایم
تو بودی که سایه می‌خواند
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!


به چ.ب