راز



به همه ی آن هایی که هم صدای سکوت نمی مانند.
و به حروف  دوم و سوم راز.

برسد به دست الف.ز



این خانه سال هاست بی صدایی، فریادش را خورده

فقط باد هو هو می کند در خیابان های از قدم انسان خالی مانده اش


به خدا ترس داشت در این پس کوچه های تنگ و ترش

سرود امید خواندن

از تو چه پنهان ما دستمان همیشه می لرزید وقت گیراندن چراغ....



آمد زمانی اما
 طنین ساز تو پیچید در گوش ترانه باز مان

به آهنگت، اشک از چشم ترسیده امان افتاد

دست هم یادش رفت لرزیدن!

برادر جان
              

                  به هوای آوای تو پچپچه ی فرو خورده ام را فریاد زدم
                                                 

                  و باز فاحشه گشتم 


                 به قانون شهر ریش های بلند 

                                                         فکر های کوتاه..


چه حالی داشت!

برادر  
           خال آورده ای روی دست این شب پرستان!

شیفته ی خاموشی اند این ها
 چراغ موشی هم اگر دست می گیرند از ترس زمین خوردن است..


برادر جان!
دیوها فانوس شان نفت ندارد!

بیا
چند ترانه ی دیگر کار داریم تا صبح..

6.11.88

راستی حکم چه بود؟


دست باز!

برگ ها همه رو!

این چه طرز بازی کردن است؟

حیف که من هرگز بازی کردن یاد نگرفتم

چه فرق می کند به حال ما آن شش دست باقی مانده

که همان دست اول که حکم دل بود تک خالمان را رو کرده ایم!

هر هفت دست از پیش باخته ایم..

where in hell can you go?far from the things that you know

there is no place to run

no place to hide

the feelin is every where

i cant help it

i m sorry dear me

i m sorry i cant help my self

this only person  around who needs help

this only person i ve never  been able to help

i m sorry me


ما از گربه های ایرانی خبر نداشتیم..



در جهانی که خیلی اتفاقات خوبی در آن نمی افتد ،وقتی یک اتفاق خوب می افتد باید از آن گفت و فیلم "کسی از گربه های ایرانی خبر

نداره" اتفاق خوبی بود ،خیلی خوب ،آن هم نه فقط در   سینما، که در موسیقی هم!

لذتی که از شنیدن این حجم موسیقی خوب- که تازه احتمالا قطره ای از سیل خروشانی باشد که در زیر  زمین موزیک ایرانی

جریان دارد - بردم شبیه حس آدمی بود که تا به حال نمی دانسته چقدر زیباست! آدمی که تا به حال نگذاشته اند بداند چقدر زیباست...

و البته خالی نبودم از غبطه ی این همه وقت ندانستن و فکر، فکر که چرا!؟کجایش اشکال داشت این همه زیبایی، که باید تو هزار تا

سوراخ مخفی می شد؟

دیدن فیلم  صد البته با اشک تمام شد وفحش به ریش وسر تا پا و پدر و مادر خواهر و مادر مسببان  این همه ..


پ.ن:بهمن قبادی اول فیلم در ترکی جداگانه از بینندگان می خواهد که فیلم را با کیفیت خوب و صدای خوب نگاه کنند،من هم یک

توصیه به حرف هایش اضافه کنم که فیلم را با جمعی خوب از دوستانتان بیینید به لذتش افزوده می شود،بسی!

پ.ن1: این نوشته ،نمی دانم اگر دعوت به نوشتم یکی از دوستان همان جمع دوست داشتنی نبود هم نوشته می شد یا نه،ولی خلاصه

ما هم به نوبه ی خودمان توصیه می کنیم برای فیلم و بهمن قبادی بنویسید که از این اتفاق خوب کم نگفته باشیم!

پ.ن2: تمام قد ایستاده ایم به احترام بازی اعجاب انگیز حامد بهداد که حرف توی کارش نبود دیوانه س دوست داشتنی !

پ.ن3: راستی اشکان و نگار و همه ی آن بچه ها چقدررر دوست داشتنی و آشنا بودند!انگار می شناختمشان از قبل!



برهنگی


از چیزهایی که باعث می شود از خودم متنفر شوم حماقت است

لحظه ای راه می یابد  به  ساعت هایم  و برای همیشه تحقیر شده و پست رهایم می کند..

لازم نیست صبح تا شب احمق باشم
لازم نیست پیش چندین نفر احمق شمرده شوم

دقیقه ای ،آهی و دمی کافیست تا بروم برای خودم ،هیچکس هم نباشد که ببیند، خوب نبوده است ،هیچکس از خودم بی رحم تر نیست....

می شوم مثل کسی که در میان میدان شهر برهنه ول شده ،همان یک نفر خودم که آن جا نشسته است و به زود باوری و بلاهتم

 پوزخند می زند اندازه ی همه ی مردم شهر با انگشت نشانم می دهد،خیره خیره نگاهم می کند، به سویم سنگ پرت می کند...

سان دیوانه ای از امین آباد فرار کرده بی پناه..

بیابان را سراسر مه گرفته


همیشه سکوت می کنم
پشت سکوت هایم پنهان می شوم
خنجر کلام پرتاب نمی کنم

چرا حرف نمی زنی؟

چرا حرف نمی زنم؟ حرف جدیدی نیست

چرا تکرارش نمی کنی؟

چرا تکرارش نمی کنم؟چیزی نیست که نداند ،شنیدن حرف تکراری عذاب است

برای او
و برای من

چرا آزارت می دهد؟

آزارم می دهد و می دانم حقم نیست این آزار...

این هنوز از دور آمدن و رفتن تو را نگاه کردن

این خواستن و دست نیافتن

حقم نیست این همه پنهان ماندن

حقم نیست

راستی کسی می داند چرا عاشق هیچ حقی ندارد؟
 

دستبرد



تمام راه در فکر تو بودم

آیا روزهایی که من  نیستم هم آن قدر زیبایی؟





کبک خاکستری


با دنده سنگین حرکت کنید


ابولفضل شاهی

نامه ی آدم گلی

چه خبر؟

اینجا عزیز خبری نیست غیر دوری شما

راستش را بخواهید اینجا روز نمی شود

آفتاب در نمی آید

باران نمی بارد

قصه ای آغاز نمی شود

حتی قصه های قدیمی ایستاده اند از ادامه یافتن...

از احوال ما اگر خواسته باشید هم هیچ خوب نیستیم

رنج می کشیم

نفس مان سختی می کشد برای بالا آمدن

درد دارد دست مان

می گذاریمش به حساب منبسط شدن هوای داخل وجودمان که موقع گل بودن جای به جای در ما جا مانده است

می ترکیم از درون!

این روز ها اگر روزهای در کوره گذاشته شدن ما نیست ،پس چیست؟*




 *:دیشب پر( http://parminevisad.blogspot.com/)می گفت گل را که شکل می دهند می گذاردنش در کوره که پخته شود،آن جا اگر هوایی درش مانده باشد منبسط می شود  و می شکندش ،می شود تکه های شکسته را باز به هم چسباند،پرسیدم اگر نگذاریمش توی کوره چی؟این که خودش همین جا هم خشک می شود؟ گفت اگر توی کوره نرود بعد ها نمی ماند، کم کم از بین می رود،مضمحل می شود!



زمزمه ی مانیایی باران



برای باران آرایش می کنم

لباس می پوشم و بیرون می روم

برای باران دوچرخه سواری می کنم

 و تنفسش می کنم

و از هر نفسم می خندم

و به خودم می گویم اگر امروز بمیری

                              هیچ چیزی را ازخودت دریغ نکرده ای


برای باران می میرم!

    که بداند چقدر دوستش دارم.




یک روز بارانی

88.5.7


پ.ن:امروز هم بارانی بود

به درگاه بادبادک باز*




بادبادک آسمان آبیش را که می بیند ترس افتادن و آش و لاش شدن پاک یادش می رود





* : رومن گاری ،که هر چند وقت یک بار حالی ما می کند نابغه ی بی رقیبی است!



پ.ن: اینم لینک عکس
http://animal-e.deviantart.com/art/A-Kite-97546157