از روز خوب

حرف تازه‌ای نیست

جز من که در خطوط چهر‌ه‌ام اغراق می‌کنم

مهاجرت


 برای ا.خ و نبودنش






رهایی هزار پاره‌ای

که
 خون می‌چکید.




و حالا کلاغ

از همه چیز گذشته

اوج جوجه‌ی کلاغ
آن انتهای فرازهایش
که سایه‌اش از خودش کوچک‌تر می‌شود مدام

خود کلاغست

عقاب
نمی‌شود