خوبی زندگی


خوبی زندگی  این است که یک روز صبح بلند شوی هنوز چشمت را باز نکرده بزنی یک لیوان نسکافه را بریزی روی لپتاپ

بعد دو سه تا آدم بی نظیر توی زندیگیت باشند که هی بگویند عزیزم عیب نداره ،هیچی نیست، خوب می  شه ،بیا این لپ تاپ من

مال تو..

خوبی زندگی به این است که مادرت بگوید بابا که شنید نسکافه را ریخته ای روی  لپ تاپ گفت: ا!
!این که چند سالی بود خوب شده بود، دستش نمی خورد  بریزد هر چی برای صبحانه قرار بود بخورد!

خوبی زندگی به این است که  یک دفعه بشنوی تق توق ،جر جر...بروی دم پنجره ببینی اااا!باران گرفته!


خوبی زندگیم این روزها در همین حدود است و من استاد خوشبخت بودنم  در همین لحظات کوتاه!

درد مشترک من و عراقی


بدین تمکین که ساقی می به پیمانه می ریزد

رسد تا دور ما دیوار  می خانه می ریزد

گمشده

صاحب عکس فوق گم شده است

رفته از خانه و نیامده است

مادرش گریه می کند شب و روز


صاحب عکس فوق

چشم هایش درشت

دست هایش همیشه مشت


صاحب عکس فوق،با خونش

روی آسفالت می کشد فریاد

سینه اش باغ لاله های غریب


صاحب عکس فوق

در خیابان آرزو جان داد

می روم پیش مادرش امروز


تا بگویم:
-صاحب عکس فوق، من هستم

عمران صلاحی
تهران 57.7.5



پ.ن:امروز تولد 20 سالگیش بود

پ.ن1: رفیق دمت گرم!به خاطر درج نامت وبلاگ فیلتر شده بود! 




در خانه باد می آید!

امروز اینجا باد می آمد،یعنی باد   ها!
پنجره های این ور را باز کردم،رفتم پنجره های آن طرف را باز کنم ،سرم را بر گرداندم دیدم همه چیز توی هواست،
باد کاغذها را بلند کرد
آینه را انداخت
تابلو ها از دیوار افتادند
عکس ها و آهن رباهایشان از روی  یخچال پرت شدند
پلاستیک ها پخش شدند وسط آشپزخانه
سی دی ها به پرواز درآمدند
و حتی کلاه بابا افتاد!

پ.ن:شما که مرا خوب می شناسید،فکر نکردید که اشتباه نوشته ام و می خواستم پنجره را ببندم؟


شهر در دست باج گیرا و لاتا

سلام

شب بخیر!
شنوندگان عزیزتوجه فرمایید

صدای مرا شما از جایی نمی شنوید


آخر اینجا  دیگر صدا به صدا نمی رسد

از بس که شهر شلوغ است!

اینجا موش ها بدجوری از صندوق عقب آدم ها بلغور می کشند 
و البته بی صدا!
هر کاری راهی دارد
آن ها هم یاد گرفته اند راهش را

شنوندگان عزیز
 این جا هیچکس حالش خوب نیست
آخر دکتر و مریضش هر دو با هم دیگر کم آورده اند

مریض ها مریضند

و دکتر ها دنبال دزد عمر و وقت و آینده اشان

شنوندگان عزیز
درست است اینجا همان جایی ست که از روی پل های کالجش آدم می ریزد
و زیر ماشین پلیس هایش آدم می میرد

درست است داریم رزومه کار می دهیم دست جهانیانی که قرارست اداره اشان کنیم!


شنوندگان عزیز

توجه فرمایید!
شما صدای مرا از جایی نمی شنوید

 آخر  من از سرزمینی حرف می زنم که دیگر حرفی برای گفتن، در آن نمانده است!

آخ........شنوندگان عزیزم




این هم آخرین بری که از این باغ به ما رسیده است

شعر سرخ سرودن

دریا در تب و تاب است

بیا دوباره قایق هایمان را به آب بیندازیم

ما که این همه اهل ساحل عافیت نشینی نبودیم!


می شنوی؟

خروشان واژه ها صدایمان می زند..


بیش از این بمانیم می ترسم ما که هیج

قایق مان عشق بازی با موج را از یاد ببرد !

خو کند به این طعم بی حرکت خاک...

بمانی


 برای همه ی امید های در بند



گفتنی ها کم نیست

بیا
بیا زودتر بگوییم


 بیا که رفیق من! نمی دانم این بار که دست هایت بر افراشته در آسمان

به خیابان بروی ،باز کی می بینمت....
راستی چقدر آسمان این سرزمین دست مشت کرده دیده باشد خوب است؟

 تو بگو!
به خصوص که شاعر هم هستی!

راستی آخرین شعرت را رو به کدام سحر سروده ای ؟
 چشمان تو هم پر از آرزو بود، نه؟
می دانم
آخر آشناست نام و نشانه ات!

به خصوص که نامت هم  را به آرزوی بهروزی ها گذاشتند :امید!



بگو رفیق
بار آخر کی عاشق  بوده ای؟
شک ندارم ،آخر قلب شاعر که بی تپش نمی ماند!

بگو عزیز

دوباره بگو از هر چه گفته ای
بگو که می ترسم از آن سر بی ترست  که بروی و ندانمت!

بگو هر چه نگفته مانده
بگو
 که می ترسم از آن  شوری که  در رگ هایت می دود؛

خون اعدامی و خون مبارز از پا ننشسته!

                              بیا و این بار سرود رفتن نخوان  و بمان و بگو....

بیا یک بار با ما بساز


تا فردا بیاید و به شب برسد و تمام شود   انگار روی هوا هستم ،معلق ،بلاتکلیف ،بی وزن و بی معنا!




پ.ن1:خداوندگار محترم ، اگر هنوز آن جایی ،بله ،با شما هستم !

برای به زمین رسیدن  یک آدمی که مانده تو هوا، راه هایی غیر از بامغز زمین خوردن هم وجود دارد ها! حواست هست؟

خانه اینجاست..



کار دنیا برعکس شده ،پسر همسایه از من خوشش می آید ، کیک شکلاتی با روکش خامه ی شکلاتی با پوشش پودر نارگیل و 

خرده های شکلات!! درست کرده برداشته آورده دم خانه!



پ.ن :عاشق این خانه ام هستم ،بی حرف!