حماسه ایست خوشبختی

هوای تمام گریه های جهان را
دست گرفته ام
راه می برم
زیر پوست دلقکم می خندم حتی

نمی خندم که
لبخند می زنم
زیر پوست دلقکم حتی

دروغ تا انتهای رگ هایم
اما نمی رسد
رگ ها پسش می زنند

به انتهای رگ که می رسد
می افتد
پوسته

دلقک از حال می رود
از دست نه

موبایل ها خاموش می شوند و
نوشته ها منتشر می شوند


دردها می ریزند بیرون

مثل خون روی در و دیوار..