طبل بزرگ زیر پای چپ 4


جانباز جنگ های نرفته ام
و آزاده ی به اسارت نرفتن ها


زخمی حرف های نگفته ام

دست  فشرده ام دور تفنگ عرق کرده

-بچکان دیگر لامصب را...

کلاه خود اما سرم نمی گذارم
مویم باید باز، باز باشد

عوضش توی آن خاک می ریزم
گل می کارم

زنم
شلیک هم نمی کنم
درد می کشم
زخم نمی زنم
در چشمانم سر سختی جنگنده هست و در سینه ام قلب کودک...

چه کنم
ریشه دوانده سرباز و پوتین هایش در کلماتم


اندر شگفتی اعجاز کلمات!!

آدمیزاد

نباید همه ی شعرهای حافظ را خوانده باشد

شعر های شاملو را هم

باید هنوز فرصت باشد که آدم از چیزی به وجد بیاید

باید هنوز باشد وقت هایی که تمام وجودش لبریز شود از شوق خواندن چیزی

باید هنوز کلماتی باشند که حس کنی این!این!ابن لامصب اگر اعجاز در کلام نیست پس چیست؟

باید
باید هنوز باشد گاهی که کتاب را باز کنی و بخوانی:

" دیگر جا نیست
قلبت پُر از اندوه است
آسمان‌های تو آبی‌رنگیِ گرمایش را از دست داده است

زیرِ آسمانی بی‌رنگ و بی‌جلا زندگی می‌کنی
بر زمینِ تو، باران، چهره‌ی عشق‌هایت را پُرآبله می‌کند
پرندگانت همه مرده‌اند
در صحرایی بی‌سایه و بی‌پرنده زندگی می‌کنی
آن‌جا که هر گیاه در انتظارِ سرودِ مرغی خاکستر می‌شود.


دیگر جا نیست
قلبت پُراز اندوه است
خدایانِ همه آسمان‌هایت
                              بر خاک افتاده‌اند
چون کودکی
بی‌پناه و تنها مانده‌ای
از وحشت می‌خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می‌دهد.

این است انسانی که از خود ساخته‌ای
از انسانی که من دوست می‌داشتم
که من دوست می‌دارم.


دوشادوشِ زندگی
                     در همه نبردها جنگیده بودی
نفرینِ خدایان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان و سرد
مرا در برابرِ تنهایی
به زانو در می‌آوری.

آیا تو جلوه‌ی روشنی از تقدیرِ مصنوعِ انسان‌های قرنِ مایی؟ ــ
انسان‌هایی که من دوست می‌داشتم
که من دوست می‌دارم؟


دیگر جا نیست
قلبت پُراز اندوه است.

می‌ترسی ــ به تو بگویم ــ تو از زندگی می‌ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می‌ترسی.

به تاریکی نگاه می‌کنی
از وحشت می‌لرزی
و مرا در کنارِ خود
از یاد
    می‌بری."


باید هنوز باشد زمانی نفست بند بیاید از خواندن یک شعر

نباید عادی شوند این کلمات
نباید نخ نما شوند.......