گم و گور،رفته از دست

این مال چند سال پیشه،به نظر می یاد هنوزم جواب می ده،به نظر می یاد الانم همین حسو دارم ،به نظر می یاد واسه پیدا کردن خودم به غریبه ها احتیاج دارم....


"این غریبه های خوب..."

به غریبه ها پناه می برم
غریبه ها نمی پرسند از چه این گونه ام

چون روز عادیم را ندیده اند آن گونه که هستم، قبولم دارند!
به غریبه ها پناه می برم
در میان شان احساس خوبی دارم
چون نه سراغ کسی و نه چیزی را از من می گیرند آن گونه که هستم،تنها، قبولم دارند !
غریبه ها
آن قدر آشنا نیستند که ناراحتم کنند
آن قدر نزدیک نیستند که ازشان توقعی برود
آن قدر نمی بینمشان که چیزی به دل بگیرم
آن قدر نمی بینندم که چیزی از درون واقعیشان را به نمایش بگذارند
آن قدر نمی شناسندم که بدانند با چه تلنگری می شکنم
آن قدر فرصت ندارم که امتحانشان کنم
غریبه ها نمی دانند حضور عادیشان دور هم، جشن منی است
که دارم با آخرین سرعتی که می توان ، از آن چه آشنایان می توانند به سرم آورند
 می گریزم!
به غریبه ها پناه می برم
در میانشان دلم نمی گیرد،
چون از غم هایشان خبریم نیست
دل غریبه ها هم نمی گیرد،چون هم صدایشان می خندم!
و این غریبه ها
چه خوب که مهربانند.....


 پ.ن:again to eL,dear eL