ببخشید،این پست کمی درد دل ناک است!



برای اولین بار در زندگیم این بار بدون عذاب وجدان می خواهم بعضی  از همین آدم های دور و برم را محکوم  کنم


آدم هایی را که زندگی باهاشان سخت بود،اما من یادش گرفتم و ماندم،آدم هایی که همان جوری که هستند قبولشان کردم و آن ها اما

هرگز مرا همین طور که هستم نپذیرفتند.

آدم هایی که لحظه به لحظه ،نه روز به روز،لحظه به لحظه زندگیم را از آن چه بود سخت تر کردند و ثانیه ای تردید نکردند در بالا رفتن از دیوار های خانه ی من،برای سرک کشیدن توی اتاقم،برای شکستن  پنجره ی آن یک وجب حریم خصوصیم،همه این ها و کلی چیز دیگر به کنار،برای افسانه پردازی راجع به آن چیزهایی که نمی دانستند و راهی نداشتند برای دانستنش!

می خواهم بگویم که من نمی بخشمتان،چون آدم های خوبی نبودید، لیاقت زیبایی اینجا را نداشتید،لیاقت باران های ریزش را

شب های مه گرفته اش را،شما حتی شایستگی نام های خودتان را هم نداشتید.

نه که حالا فکر کنید این  چند سال من هیچ زندگی نکردم،نه!من لابه لای همان تلخی ها هم حرف هایتان را اگرچه آزارم می داد به پشیزی نخریدم و هیچ وقت ذره ای عقب نشینی نکردم از کارهایی که فکر می کردم باید انجام بدهم
،یاد گرفتم همیشه به قول یک دوست،خوب زندگی کنم،نه به عنوان یک ارزش!که به عنوان یک صفت!
یاد گرفتم روی موج های همان طوفان ها هم موج سواری کنم،که شده سرپا بایستم،پیش شما ننشینم!

ولی خوب ،بگویم درد نکشیدم دروغ گفته ام،بگویم می بخشم بیشتر دروغ گفته ام!

پ.ن1:پریشب هم هول و هوش همین قضایا تولد یکی از دوستان خیلی خوبم کوفتم شد!توی همه ی عکس ها هم بد افتادم،دیگر بگویم این ها را می بخشم انگار به گور پدربزرگ هایم خندیده ام!


پ.ن2:انسان!آن پرستار مردی است که امروز بدو بدو دنبال من دوید و از اورژانس هم حتی خارج شد تا به من که کوله پشتی بر پشت،خسته از کشیک می رفتم، بگوید آن خونی که دیروز در چشمم پاشید Hbs Agاش مثبت نبوده!یعنی هپاتیت نمی گیرم ،ایدز را نمی دانم!
انسان او بود،حالا شما هی اسم خوتان را بگذارید مادام پمپادور و حرف های روشن فکرانه بزنید با ارجاعات براتیگانی!

پ.ن3:بله،آن قدر به خودم اطمینان دارم که این جوری حرف بزنم :هر کسی که من هم همچین بلاهایی  را سرش آورده ام ،من را نبخشد!