هیچکس از تو نگفت...

به ف. الف

و به ش. ن که بسیار از او می شود آموخت:

هیچکس از تنها اخراجی دانشگاه من چیزی نگفت؛

دیدیم که هنوز دنبال آزادی می گردی و خوشحال شدیم

شنیدیم که می خواهی راه را دور بزنی و با زندانبان ترانه بخوانی و گفتی که شب این گونه زودتر سحر می شود و ما نگرانت شدیم

دیدیم که هم خوانی داری که  خیلی خارج می خواند و از او ترسیدیم و تو؟ آن قدر تنهایی ساز زده ای که سختت است از کسی


نصیحت قبول کنی که در موسیقی  فقط گوش خوبی دارد..

گفنتد که راه دور را نزدیک تر کردنت، نه برای آزادی است، به تو شک کردند و ما هم ..


گفتند و شنیدیم که  تو و نه یارانت را گرفته اند و زندانی و اما  هیچکس باور نداشت سالم مانده باشی و این همه شعر و ترانه ات

هنوز سرود آزادی بوده باشد و ما دلمان گرفت......

که دیگر نمی شناختیمت و از تو راستی و دروغ کارهایت خبریمان نبود


اما امروز دیگر باید گفت ،باید گفت از تو و اخراج قطعیت از دانشگاه لعنتی ،از روزهای انفرادیت ،از اینکه به قول خودت در هر

لحظه از  آن مدت بازداشت و بازجویی نمی دانستی می خواهند بکشندت یا زنده نگه دارند؟ از عکس های جعلی شرکتت در

شلوغی های 18 تیر دانشگاه تهران ،از بازجوی احمق که به TNT می گفت TNG ،از لگدی که به خاطر تصحیح حرفش خوردی

ازروزهایی که ناگهان تفریحت می شود ساعت های بازجویی که "حداقل یک نفر باهات حرف می زنه"،از وقتی که چشم بند می

شود جز لباسهایت، از با چشم بند خبر دادگاه های متهمین را یکشنبه روزی از کیهان خواندن...

از پوز خند باز جو به ریش مدت  نتراشیده ات  به هوای  اعترافات ابطحی

از هفته هفته پارانویا و شک به مادر و خواهر و برادر.....


برادر باید گفت و من می گویم، اگرچه می دانم اشتباه کردی برای اشتباه گرفتن دوست و دشمن ،می دانم آن روزها حواست نبود که

هیچ مقص خوبی از راههای لجن آلوده نمیگذرد ،می دانم بازی خوردی و می دانم این خاطرات زندان تعریف کردنت

برای معذرت خواهی نیست ،برای جلب ترحم هم نیست،برای این است که بگویی حالا می دانی،اگرچه دیر..

برادر و من می نویسم چون این حق هیچکس نیست!این همه روز زندان، این همه تنش ،این همه نامردی دیدن،

این همه به ناگهان دانستن که در میانه خیمه شب بازی ،عروسکی بوده ای..این همه بازی برادر حق هیچکس نیست!



من از تو می نویسم و به یادت می آورم چون بازگشته ای!

و به یادت می آورم  نه با موسیقی تلفیقیت! که با همان سرود های قدیمی مان :


پرسه یاس است  در آوای این پتیارگان

از زمین
از زندگی
از عشق
از ایمان بگو!