وقایع اتفاقیه

حسب عادت همیشگی که ریشه اش بر می گردد به امتحان علوم پایه،بنده سر جلسه این امتحان هم بسی وقت اضافه آوردم و اگر بگویم دو ساعت و نیم آخر از  چهار ساعت را بیکار و بی عار بودم گزاف نگفته ام!
خلاصه همان سر جلسه از وقت استفاده کردم و یک گزارش کاری نوشتم ،حال داشتید بخوانید!

اصولا ما را امروز در دو وعده یک بار به علت ماشین سوار بودن و بار دوم به علت "هنوز هشت نشده" به دانشگاه خودمان راه ندادند!
در سالنی که ما در آن امتحان داشتیم دو گروه دیگر هم که بچه های علوم پایه ی پزشکی و دندان بودند حضور داشتند  و امروز در واقع هم زمان حداقل 4 نوع آزمون در حال برگزاری بود ،که  با وجود این، هماهنگی شماره صندلی ها و درست پخش شدن دفترچه ها و بلند نشدن" جیغ وای!!من نیم ساعت است دارم سوالات علوم پایه دندان جواب می دهم"،جز معجزات الهی به حساب می آید(بله درست است!وقتی اینجا یک چیزی درست برگزار می شود ما تعجب می کنیم و حتی به وجد می آییم!)
سالن امتحانات ما را شما ندیده اید،یک جای سفید بزرگیست،  تا سقف کاشی کاری که ورود به آن،در آن واحد کلیه های مرا یاد انجام وظیفه اشان می اندازد!
امروز این سوال "سر جلسه می شه رفت دستشویی ؟" را آنقدر از هر که دستم می رسید پرسیدم که همه وسواس گرفنتد! خودم هم برای یافتن مکان دقیق محل مورد نظر و ایجاد آشنایی، همان امتجان شروع نشده یک سر به کابین زدم و با سر بلند و خبرخوب "بله!می شه رفت،آدرشس هم اینجوری است" برگشتم.همه خوشحال بودند ،می خندیدند!
 سرجلسه هم جایتان خالی بود،گر و گر بچه ها بودند که می رفتند دستشویی و می آمدند در راه به من که می رسیدند چشم غره می رفتند که: آخر فلان فلان شده!اعلان آزاد بودن دستشوییت چه بود!
امتحان در کل به خوبی و خوشی برگزار شد،هیچ اتفاق غیر مترقبه ای نیفتاد و همه چیز در امن و امان بود تا اینکه اعلام کردند که بله!وقت آزمون علوم پایه ی پزشکی تمام شد..
یک دفعه غوغایی شد!همه با هم بلند شدند، حرف می زدند و می خندیدند و صندلی ها را جابه جا می کردند...
جالبیش این بود که یک ربع قبل بچه های دندانپزشکی هم برگه هایشان را داده بودند رفته بودند ،کسی خبر دار نشده بود!
بعد جالبترش این بود که هیچکس هم هیچی بهشان نمی گفت!بچه های ما  همه با نیش باز این ها را نگاه می کردند و ممتحن ابله هم مثل اینکه دارد به بازی نوه هایش توی پارک می نگرد!این ها را نگاه می کرد و لبخند می زد!صحنه ای بود.
در همین وقت ها هم من  سریع به یاد یکی از مهم ترین لذات هر امتحانی افتادم و از دوستی که در موقعیت ضربدری با من نشسته بود و سوالاتش با من یکی بود از بین 203 تا سوال یک سوال پرسیدم،که او هم همان را نزده بود!

 عرض شود خدمتتان که یک قسمت با مزه ی دیگر این بود که این ممتحنین می خواستند تا ما از جلسه رفتین بیرون این ها هم کارشان تمام شده باشد وعمرا ده دقیقه هم بعد ما آن جا نمانند به گمانم که همان فی المجلس شروع کرده بودند  چرت چرت آشغال ها را جمع کردن و خرت خرت شماره صندلی ها را از رویشان کندن!


من  فبل از این که این نوشته را شروع کنم،سعی کردم برای یک شعر ناقص چند بیت جدید بسرایم! بعد دیدم اا!دارند پرسشنامه ها را هم می گیرند!گرفتم قارت !تکه ای که رویش شعرنوشته بودم را کندم!ممتحن آمد بالای سرم گفت ا،این چه وضعیه،این چرا پارس!که مجبور شدم نه تنها خبطم را برایش توضیح بدهم که برگه ی شعر را هم بدهم چک کند!
آخرش هم معلوم شد که پرسشنامه ها را نمی گیرند !

این هم از حسب حال امتحان دادن ما،حالا هم نشستیم ببینیم این ساعت کی برای سایت وزارتخانه 18 می شود،کلید در بیاید!